دیروز بابام اومد اتاقم در زد گفت : اجازه هست بیام تو ؟
منم گفتم نه الان وقت ندارم …
آره دیگه خونه ما اینجوریاس ؛
فقط قراره آخر هفته بزرگای فامیل بیان خونمون جمع بشن
بابامو قانع کنن که از ارث محرومم نکنه
ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟم ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮐﻪ ۳ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ :
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﯼ ﺩﺳﺸﻮﯾﯽ ﺷﻠﻮﺍﺭﺗﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺭﻧﯿﺎﺭ ﺯﺷﺘﻪ ، ﻫﻤﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﺭبیار !
ﺑﭽﺶ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ
مکالمه مامانم و بابام :
مامانم : چای میخوری برات بریزم ؟
بابام : آره خانوم ، دستت درد نکنه
مامانم : دخترم پاشو واسه من و بابات یه چای بریز بیار
یکی دو روزه مامانم رفته مسافرت ،
امروز هوس خوراکی کردم هرجارو گشتم هیچی پیدا نکردم !
فقط توی کابینتا یه سری قوطی بود که با ماژیک روش نوشته بود :
نخورید ؛ مایع ظرفشویی
نخورید ؛ سمِ گلدون
نخورید ؛ جرمگیر توالت
زنگ زدم به مامانم گفتم دایی و زن دایی اومدن چیکار کنم ؟
گفت در کابینتو باز کن اونیکه علامت مرگ داره توش آجیله ،
اونیکه نوشته مرگ موش توش گزه ،
اونیکه نوشته صابون توش شکلاته !
پسرخاله ام ۱۱سالشه دیشب پرسید چطوری میتونم یه گجت طراحی کنم ؟
من تو سن این بودم بزرگترین سوالم این بود بروسلی قویتره یا جکی چان !
چند روز پیش واسم خواستگار اومده بود مامانم خیلی زود ردش کرد رفت ؛
بهش گفتم : واسه چی اینجوری ردش کردی ؟
گفت : کسی که تورو میخواد حتما مورد داره !
واقعا اینم خونوادس که ما داریم ؟
!ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﻭﺗﺎ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩﻥ ،
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﯿﮕﻦ ﺍﮔﻪ ﺯﻧﻪ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺑﭽﺶ ﺧﻮﺷﮕﻞ میشه !
ﻣﺎﻣﺎن ﻣﻨﻢ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﺳﻤﺘﻪ منو ﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻧﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﮔﻔﺖ : ﮐﻮ ؟؟ ﺍﯾﻨﺎﻫﺎ ، ﻣﻦ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﭼﯽ ﺷﺪ ؟
بچه برادرم دو سالشه جز آهنگ هوایی شدی محسن یگانه با چیز دیگه ای نمیرقصه
والا ما بچه بودیم برامون دست که میزدن کل طول وعرض اتاقو یورتمه میرفتیم . . .
!رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری
دیدیم عروس نشسته خیلی ریلکس با شلوار لی و تیشرت …
مامانم تو گوشم گفت خوبه والا نه شرمی نه حیایی نه …
همینجوری داشت میگفت که عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد !
هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بوده
اومدم تو این هوای سرد و برفی قهوه درست کنم
و کنار شومینه با آرامش قهوه بخورم و از پنجره بارش برف رو تماشا کنم
که دیدم تو خونه مون نه شومینه داریم نه قهوه ،
پنجره هم رو به یه دیوار آجریِ دوده گرفته باز میشه ،
تازه برفم نمیاد
گفتم بذار یه ذره خودمو واسه مامانم لوس کنم ، گفتم : ماماااان ! گفت : بله ؟
گفتم : وقتی من به دنیا اومدم تو و بابا چه حسی داشتین ؟!
گفت : هیچی والا ، یه بدبختی به بدبختیامون اضافه شد !
مهر و محبت مادری تو خونه ی ما موج میزنه ،
تورو خدا تعارف نکنیناااا ، هروقت کم آوردین بیاین قرض بگیرین !
چنوخت پیش تو خونه یه هفته مریض بودم و حالم خیلی بد بود اصن یه وضی !
بابام با حالت بغض گفت پسرم نکنه سرطان داری ؟
مامانم از اونور داد زد نه بابا ما از این شانسا نداریم !
بالاخره یه روزی میفهمم مامان واقعیم کیه