aعزیزم امروز ابرها اشک شوق سر داده بودند و با قدومشان زمین را طراوت بخشیده بودند .همچنان که زمین از دانه های باران لذت می برد . گونه های من هم از ماتم و دوری تو سیراب مروارید چشمانم شده بود . چقدر تلخ و غم انگیز است دوری از تو , خواستم چند لحظه ای را فارغ از درد و رنج شوم , به همین خاطر همه چیز را به خیال سپردم . چند لحظه ای نگذشت , دیدم شانه هایش خم شده بود و بسیار غم انگیز و محزون می نمود . خواستم که علت را بپرسم به او گفتم خوب عزیزم در چه حالی ؟چه خبر؟ ناگهان بغض گلویش را فشرد و سر به زیر انداخت و چیزی نگفت فقط یک جمله گفت :چیزی مپرس! بعد از مدت زمانی دوباره سراغش رفتم تا علت این جمله را از او بشنوم . گفت هر جا که سخن عشق است زبان قاصر است چه درد آن باشد چه لذت آن من زیر ان همه درد و غم له شدم خدا به داد شما عاشقا برسد ...دلبندم به تو قول داده بودم هر روز برایت نامه بنویسم . امیدوارم این چند خط ناقابل را از من پذیرا باشی
عزیزم شب بخیر