امروز که محتاج توام جای تو خالیستفردا که میایی به سراغم نفسی نیستدر من نفسی نیست ، نفسی نیستدر خانه کسی نیست .........نکن امروز را فردابیا با ما که فردایی نمی ماندکه از تقدیر و فال مادر این دنیا کسی چیزی نمی داندتا آینه رفتم که بگیرم خبر از خوددیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیستمن در پی خویش هم به تو بر می خورم انگاردر تو شده ام گم به من دسترسی نیستنکن امروز را فردادلم افتاده زیر پابیا ای نازنین ای یاردلم رو از زمین برداردر این دنیای وانفساتویی تنها منم تنهانکن امروز را فردابیا با ما بیا با ماامروز که محتاج توام جای تو خالیستفردا که میایی به سراغم نفسی نیستدر این دنیای ناهموارکه می بارد به سر آواربه حال خود مرا نگذاررهایم کن از این تکراردر این دنیای وانفساتویی تنها منم تنهانکن امروز را فردابیا با ما بیا با ماامروز که محتاج توام جای تو خالیستفردا که میایی به سراغم نفسی نیستآن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف استحیثیت این باغ منم خار و خسی نیست